کد مطلب:39901
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:104
داستان تبعيد ابوذر غفاري به ربذه چيست؟
ابنابيالحديد معتزلي شارح معروف نهجالبلاغه، چگونگي تبعيد ابوذر را به ربذه چنين نقل نموده است: «ابوبكراحمدابنعبدالعز الجوهري در كتاب «السقيفه» از عبدالرزاق و او از پدرش و او از عكرمه و او از ابنعباس چنين نقل نموده است كه: وقتي ابوذر به ربذه تبعيد ميشد، عثمان دستور داد: در ميان مردم صدا كردند كه هيچكس با ابوذر سخني نگويد و هيچ كس او را بدرقه نكند. وعثمان دستور داد مروان بن الحكم او را از مدينه بيرون كند تا ابوذر تبعيد شود و همه مردم از دستور عثمان تبعيت نمودند، جز علي بن ابيطالب(ع) و برادرش عقيلبن ابيطالب و امام حسن و امام حسين ـ عليهماالسلام ـ و عمار بن ياسر. امام حسن(ع) با ابوذر صحبت ميكرد، مروان گفت اي حسن، خودداري كن، مگر نميداني كه اميرالمؤمنين عثمان از صحبت با اين شخص نهي كرده است؟! و اگر نميداني هم اكنون بدان، در اين موقع علي(ع) به مروان حمله كرد و با تازيانه ميان دو گوش مركب مروان زد و فرمود: دور شو خدا تو را به آتش بكشاند. مروان در حال خشم به نزد عثمان بر گشت و جريان واقعه را به او اطلاع داد. آتش غضب سر تا پاي عثمان يا مروان را شعلهور ساخت. ابوذر ايستاد و آن عده كه براي بدرقه او آمده بودند، وداعش نمودند، در اين هنگام فقط ذاكون غلام امّهاني دختر ابوطالب با او بود. ذاكون ميگويد: من سخنان آن عده را حفظ كردم، پس علي(ع) فرمود: «اي اباذر، تو براي خدا خشمگين شدي... سپس به عقيل فرمود: برادرت را وداع كن. عقيل شروع به سخن كرد و گفت: اي اباذر، چه داريم براي شما بگوييم؟
و تو ميداني كه ما شما را دوست ميداريم و تو هم ما را دوست ميداري. پس به خدا تقوي بورز، زيرا تقوي وسيله نجات است، وشكيبايي پيشه كن، زيرا صبر و بردباري كرامت انساني است. و بدان كه احساس سنگيني از تحمل صبر، خود نوعي جزع و فرياد در برابر نا گواريهاست و گمان كردن اينكه از عافيت دور و بر كنار هستي، خود نوعي از نوميدي است، پس رها كن ياس و جرع و فزع را . سپس امام حسين(ع) چنين فرمود: اي عمو، خداوند متعال تواناست كه آنچه را كه تو را گرفتار ساخته است، تغيير بدهد؛ زيرا خداوند در هر حال در كار است. اين قوم دنياي خود را از تو ممنوع ساختند و تو دين خود را از دستبرد و تطاول هوي و هوس آنان محفوظ نگاه داشتي، و تو كاملاً از آنچه كه ممنوعت ساختند (از دنيا) بينيازي، و آنان ازآنچه كه تو ازآنان ممنوع نمودي بسيار نيازمندند. پس از خدا صبر و پيروزي مسئلت نما و از حرص و جزع و فزع به او پناهنده باش، زيرا صبر جزئي از دين و كرامت انساني است و قطعي است كه حرص و طمع روزي را به جلو نمياندازد و جزع، اجل آدمي را به تأخير نميافكند، سپس عمار در حالي كه غضبناك بود، شروع به صحبت كرد و گفت: خدا انس ندهد كسي را كه تو را به وحشت انداخته است و امنيت ندهد كسي را كه ترا ترسانده است، سوگند به خدا، اگر دنياي آنان را ميخواستي ترا تأمين ميكردند، در امن و امان قرار ميدادند، و اگر از اعمال آنان خوشنود ميگشتي، ترا دوست ميداشتند و هيچ چيزي آن مردم را از موافقت با نظر و گفتار تو جلوگيري نكرده است، مگر رضايت و تكيه بر دنيا و ترس از مرگ. آنان به آن سلطهاي كه جماعتشان پذيرفتهاند گرويدهاند. و ملك اين دنيا از آن كسي است كه غلبه كند. اين قوم دين خود را در مقابل دنيايي كه گرفتند به آنان دادند، و در نتيجه به خسارت در دنيا و آخرت گرفتار شدند. ابوذر ـ رحمهالله ـ گريه كرد و گفت: خدا به شما اهل بيت رحمت، لطف و عنايت نمايد، هنگامي كه شما را ميبينم، رسولالله (ص) را بياد ميآورم. براي من در مدينه غير از شما نه كسي است و نه چيزي كه مورد ميل من باشد، وجود من در حجاز براي عثمان سنگين بود و براي معاويه در شام و ناراحت بود كه من با برادر و پسردائي او در دو شهر مجاورت داشته باشم و مردم را از آن دو منحرف بسازم، در نتيجه مرا به شهري تبعيد كرد كه جز خدا در آنجا ياور و دفاع كنندهاي ندارم و سوگند به خدا براي خود جز خدا ياري نميخواهم و با تكيه به خدا از هيچ چيزي وحشت ندارم و آن عده كه به تشييع ابوذر رفتهبودند به مدينه برگشتند. اميرالمؤمنين(ع) به نزد عثمان رفت. عثمان به آن حضرت گفت شما را چه وادار كرد كه مأمور مرا برگرداندي و كار مرا تحقير نمودي؟ علي(ع) فرمود: اما مأمور تو، چون خواست روي مرا برگرداند، من روي او را برگرداندم و اما امر ترا كوچك نشمردم. عثمان گفت: مگر مطلع نبودي كه من دستور داده بودم هيچ كس با ابوذر صحبت نكند؟ علي(ع) فرمود: مگر هر امري كه صادر كني ما بايد آنرا اطاعت كنيم؟! عثمان گفت: بگذار مروان انتقام خود را از تو بگيرد، علي(ع) فرمود: ازچه؟ عثمان گفت: از اينكه او را ناسزا گفتي و مركبش را زدي آن حضرت فرمود: اما مركبش، مركبم را بگيرد و انتقام بكشد، واما اگر بخواهد ناسزا بگويد، مثل همان ناسزا را به تو خواهم گفت و دروغ نخواهم گفت. عثمان خشمگين شد و گفت: چرا مروان به تو دشنام ندهد مگر تو بهتر از او هستي! علي(ع) فرمود: «آري، سوگند به خدا و از تو، سپس برخاست و از نزد عثمان بيرون رفت». (نهجالبلاغه ابنابيالحديد8/252 تا 255)
ترجمه و تفسير نهجالبلاغه ج 23
آية الله محمدتقي جعفري
مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.